راحله جان تو مسیحای منی
در دلم خانه و می خانه و سودای منی
از برم گر نرود مهر تو هر دم اما
به تو دل دادم و امروز رویای منی
بهر بوسیدنت حتی اگرم جان طلبی
به تو تقدیم کنم جان که مولای منی
در خیالت همه جا شور و نوایم جاریست
به تو امید دهم باز که مینای منی
در تو نمیشود سکوت کرد ،اگه فریادم به آسمونه ،اگه دارم به خاطرت پر و بال میسوزونم ،اگه باهات حرف میزنم به خاطر اینه که در تو نمیشه سکوت کرد.....
رو حرفام کمی فکر کن لطفا ،من دیوانه توأم ،مزاحمت نیستم ،من مزاحم نیستم ،من....
تصاویری که تو این وبلاگ میذارم اون چیزایی هستن که تو ذهن منن و اینقدر میگردم تا پیداشون کنم ،مدت ها بود دنبال عکسی بودم که تصویر من را بعد از مرگ نشون بده ،بالاخره پیداش کردم ،آره بعد از مرگ من این شکلیم ،مهم نیست فقط تو زندگیت بهم پشت نکن ،تمام دنیام را تو قمار داشتنت باختم ،به محبتت قسم حقم نیست ،به من پشت نکن راحله ،التماست میکنم....
اشک هام را دید ،که در حلقه چشمم اسیر بود ،مردی که اون طرف باجه مسئول صندوق ها بود ،لبخندی بر لبش اومد و گفت بفرما ،در خدمت شما هستم
.
.
.
کار نداریم آخرش باهام راه اومد شکر خدا
به راه شهر تو آری ،مسافرت شده ام
در این خیام و حرم باز طالبت شده ام
برای اینکه حس کنی مرا به صورت اشک
به شهر و دیار تو اینبار سائلت شده ام
بدل نگیر جسارت مرا راحله ،الهه مهر
مرا ببخش که بد موقع عاشقت شده ام
به راه تو می رفتم امروز و هر دمش
خیال تو بود ،گویا که لایقت شده ام
برای زنده ماندنم فقط بودنت کافیست
میان صحبت تو همواره هق هقت شده ام
دلم گرفته و اینبار می روم شاید
انیس ثانیه ها و دقایقت شده ام
بدین سبب که ندارم تو را راحله هنوز
مثال خسرو و فرهاد ،عازمت شده ام
شعر از علی طاهری
روزی که واسه امانت گذاشتن همه دارو ندارم واست به شهرت رفتم ،جای شما خیلی خالی بود و این غزلی که در خیالت و در راهت پیش کشت کردم ....
چقدر بزرگ مرتبه ای بانو که چند دقیقه در کنارت بودن چنان لیاقتی میخواد که ندارمش ....
ای کاش بخت یار بود....
امروز هم با بی تو بودن گذشت....
چون که مهر تو دمی در نفسش جا افتاد
اشک شوری به دلش آمد و از پا افتاد
آن زمانی که در این خلوت دل ،باز تو را میخوانید
جگرش بار دگر سوخت ،در این دام افتاد
چشمهایش نفست را چو تمنا میکرد
درد هجری به دلش آمد و در جا افتاد
رخ زیبای تو را چون که بدید بار دگر
شانه اش لرزید ،باز هم همانجا افتاد
می شود راحله یکبار صدایش بزنی؟
آن شبی کز غم تو راحله ،از جان افتاد
به خدا سوخته دل را تو طبیبی و دوا
دیده بگشا که جگر سوخته در خاک افتاد
سر خوش از مهر تو و باز چنانش جاریست
اشک های شب شعرش که بر بام افتاد
شعر از علی طاهری ...در لحظه های بی پایانی که مدت ها تو محوطه منتظرت میموندم و اسم نازنینت را فریاد میزدم و تو نمیشنیدی ،همین چند لحظه پیش ،جانم فدایت نگار من ،به خدا سوگند و به مهرت ،از کل هستی دوست تر میدارمت....
بانو ببخش اگر عاشقت دردسر شده.....
بانو ببخش اگر خسته ات کرده ام.....
بانو ببخش اگر تنهایی.....
بانو ببخش اگر ندارمت.....
دو شب پیش واست یه قطعه موسیقی دیگه نوشتم ،دوستش داشتم ،خیلی به حال و هوام نزدیک بود ،بعد که تمرینش میکردم و باهاش خلوت کرده بودم ازم پرسید این قطعه را خودت ساختی ؟گفتم آره ،گفت به یاد کی ؟(آخه میدونه هر چی ساختم تا الان به یاد کسی بوده) ،در جوابش سکوت کردم ،دیگه میخوام بهش دروغ نگم ،حقش نیست اونکه گناهی نداره...
کاش میشد یک روز واسه خود خودت اجراشون کنم ،میدونی حرفایی تو دل این آهنگ ها هست که زبونم از بیانشون قاصره ،کلمه ها واسه بیان اون ها ساخته نشده اند.....
سلام ،راحله جان سلام ،دیروز و پریروز که تاسوعا و عاشورا بود مردم عزادار بودن ،تو کوچه و خیابون ،همش خونه بودم ،نرفتم عزاداری و تو هیات ها شرکت نکردم ،راستش مدتهاست خودم مرثیه خون غم سنگینی هستم که نبود تو، تو سینم کاشته ،مردم تو کوچه و خیابون عزاداری میکردن من تو سینه خودم محزون ،و محزون نداشتن نگاری بودم که محبتش همه عمرم را زیر و زبر کرد....
مردم کوچه و بازار به سر و سینه میزندن و حالا امروز همه رفتن پی کارشون ولی من هنوز هم سینه سوخته غم توام عزیز دلم....
دیروز واست نوشتم که ...
صحن و سرای قلب من پرده سرای عشق توست
دلی که در سینه بُوَد ،خود لاله زار مهر توست
کنج دل من حرمت ،دیده رواق قدمت
چشمای خسته از غمت ،در انتظار پای توست
از ناله های هر شبم ،آهی بلند بر جهان
کین جان به کف جانش همی ،تکیه گه خیال توست
تا خون به رگ دارم ز تو ،فریادها سر میدهم
این اشعار من همی جلوه گه جمال توست
شعر از علی طاهری در مرثیه نداشتنت همه عمر و هستی من راحله
بازا و دل تنگ مرا مونس جان باش
وین سوخته دل را تو طبیب و نگران باش
زان باده که از ساغر چشمان تو چیدم
جامی ده و یک بار دگر گوهر جان باش
دیریست در این راه که تنها شده جانم
در کعبه دل بار دگر قبله جان باش
تنها توئی معشوق و تنها توئی لیلی
ای راحله در زندگیم محرم جان باش
از قصه تنهایی من چون تو نخوانی
رحمی کن و بر سوز دلم مرثیه خوان باش
.
.
شعر از علی طاهری با الهام از غزلی از حافظ برای تو طبیب دل خسته ام راحله....
شنیدی میگن به زیارت گاه که میرین هی در و دیوار را نبوسین ؟میگن درو دیوار که بوسیدن نداره ،راستم میگن خداییش ،ولی من جوابی ندارم بهشون بدم اگه ببینن مونس و همدم من شدن صندلی ماشین و مبلمانی که تو چند بار روشون نشستی ،که میبوسم و نوازششون میکنم ،جوابی واسه اون آدما ندارم اگه من را ببنینن وقتی تو از ماشین پیاده میشی یا وقتی از خونمون میری ،وقتی که تا نیمه های شب را در جایی که نشستی سپری میکنم ،جوابی واسشون ندارم اگه من را وقتی دارم با اون صندلی حرف میزنم و درحالیکه گونه های خیسم را روشون گذاشتم با تو درد دل میکنم ببینن ،جوابی واسشون ندارم اگه ....
دلشون که میگیره میرن سجاده را پهن میکنن نماز میخونن ،نمازش به کنار بعدش میشینن سر سجاده باهاش درد و دل میکنن ،با خداشون حرف میزنن ،اما واسه منی که همه چیزم شده تو چی؟واسه منی که بت پرست توام چی؟واسه منی که دینم را بهت باختم ،با کی حرف بزنم راحله ،راحله راحله ،سجاده ام را پهن کردم ولی کجایی الان ،به کدام سو سجده کنمت ؟آرام جانم به کدامین شهر ،به کدام دیار ،آه و فریاد راحله که صدای فریادم را نمیشنوی ،تو که نیستی با کی حرف بزنم ،نگاهت را به کدام سو سجده کنم ،نازنین من ،ای کاش لحظه ای حالم را تجربه میکردی ....
نمی خوام ناراحتت کنم جانان من ،دارم باهات درد و دل میکنم ،نگران خودمم ،خیلی وقته دارم بهش فکر می کنم ،تنها راهیه که به فکرم میرسه ،راحله من ،تصدقت شوم ،نازنینم ،زندگی اینقدر ارزش نداره که با بی تو بودن بگذره ،خدا را قسم میدم ،به حق خوباش ،به حق تو که زیباترین آفریده اون هستی ،من را زودتر از این دنیا ببره تا خودم دست به کار نشدم ،زیاد از ذهنم میگذره ،نمیخوام انتخابش کنم ،هرچند بدون تو ....
از خون من فرهاد دل خون میچکد
از خون من رویا و سودا میچکد
از خون من اسم قشنگت راحله
از خون من فریاد مجنون میچکد
از ناله هایم چون نمیدانی تو هیچ
از خون من تنها ترین تنهای مردم میچکد
از گریه هایم گونه هایم شد خضاب
از خون من عشق تو لیلی میچکد
در اربعینم سوز جان دارم هنوز
کز خون من اشکهای پر خون میچکد
جانم بسوزانید ای اهل جفا
کز خون من غم ها چو جیهون میچکد
...... و چه حکایت ها داره زندگی من بی تو راحله جان ،و اما اشک....
شعر از علی طاهری
پیرم کردی دلم می خواد باهات حرف بزنم ،چرا اجازه شنیدن صداتا ازم گرفتی ؟چرا ازم دوری ؟چرا نمیتونم بهت زنگ بزنم ؟چرا روزی صدتا اس ام اس واست مینویسم و پاک میکنم ؟چرا نمیتونم واست بفرستمشون ؟چرا ؟گل من ،دارم جون میدم تو نبودنت ،آرامشم آرام ندارم بی تو ،رویای شیرینم چرا صدای هق هق گریه هام را نمیشنوی ؟نفسم چرا نمیبینی که دیگه نمیتونم نفس بکشم ،چرا صدای زجه زدنم را نمیشنوی قربون اون نگاه مستت بشم راحله ،به دادم برس ،دارم میمیرم بی تو ،راحله جونم چیزی به پایانم نمونده به فریادم برس نور چشمم ،راحله راحله راحله......
گنه من شده عشقت که به دل دارم باز
همچو پیچ سر زلفت ، پریشانم باز
آفتابی تو و من مهر تو را می جویم
در خیال مه رویت به تو دل دادم باز
ای مسیحای تو پر بار تر از جان مسیح
در سراپرده دل نام تو آویزم باز
رد پای تو در این راه چه زیباست نسیم
من به دنبال تو آیم که چه خوشحالم باز
نام تو راحله آری ، شعری است تمام
چشم های تر و من باز غزل گویم باز
جان به جانان تو دادم همه جان و همه نور
در هوای رخ تو شوق تو میدارم باز
اشک هایم همچنانم همه شب ها جاریست
از خدا در طلبت عطر تو می جویم باز
بی تو روزم شب و بی تو همه فصل ها پائیز
از بهار قدمت شوق بیان دارم باز
ز چه رو در نفسم نام و نشانت جاریست
به چه سان در پی مهر تو خریدارم باز
شده ام مست نگاهت ، ای حضرت دوست
در مسیر تو در این دام بیوفتادم باز
از خدایان تو وصل تو تمنا دارم
از میان همه خوبان ،تو را خواهم باز....
راحله ،جانم فدایت....
شعر از علی طاهری....
سلام عزیز دل خستم ،خوبی ؟از دیروز دلم واست خیلی تنگه ،خیلی زیاد ،کاش میشد وقتی میدیدمت همون لحظه جونما فدات کنم راحت شم ،صبح که اومدم دوباره ماشینت را جلو دروازه دیدم ،میخواستم واست یادداشت بزارم دوباره ولی فکر کردم شاید خوشت نیاد از تکرار ،واسه همین اینکار را نکردم ،راحله یه دنیا حرف دارم تو سینم باهات بزنم ،دارم خفه میشم،خیلی بت نیاز دارم ،فدای روی ماهت شوم ستاره من....
دل نوشته هایم را بخوان آرام جان
و به درد درونم خواه بخند خواه گریه کن....
نمازام را خیلی وقته نمیخونم ،یک بار میخونم میره تا دو هفته دیگه ،ولی اگه دیده باشی وضو زیاد میگیرم ،آخه میخوام باهات حرف بزنم ،آخه میخوام به تو فکر کنم ،آخه تو دلم عشق تو را دارم ،آخه مجنونتم ،آخه دارم تو عشقت جون میدم ،آخه میخوام تو خیالم تو را طواف کنم ،آخه من جز تو خیالی در سر ندارم ،آخه راحله من ،من مجنونتم ،راحله فریاد از غم نبودنت ،راحله جونم دارم جون میدم ،وضو میگیرم آخه....
صدای هق هق ،
برای همکارانم آشناست ،
پارسال ولی اراده ام بیشتر بود ،
نمیدیدند اشک هام را ،
باز هق هق ،آره همین جا در حضورشان ،
غم که زیاد شد راحله ،عشق که فوران کرد ،تو که نباشی ،جنون که سینه ام را درید ،رسوا شدم ،
آره درسته همین جا میشنم تو دفتر و اشک میریزم و باز صدای هق هق ،
برایشان آشناست ،مثل دیروز ،مثل هر روز ،
رسوا شده ام راحله ،رسوا شده ام .....
واسش یه همسر ایده عالم شاید ،صبح میرم سر کار ،این در و اون در میزنم واسه زندگی راحت تر را درست کردن ،بم افتخار میکنه شاید ،میرم خونه با بچه ها تا میتونم محبت میکنم ،باهاش مهربونم و عزیزم صداش میکنم ،همسرم را میگم ،فکر میکنه چقدر خوش بخته که واسش زندگی را میسازم ،ولی من دروغ میگم ،از خود صبح تا وقتی چشماما میبندم ،بهش دروغ میگم،من بهش نگاه میکنم و تو را میبینم ،صداش میزنم و انگار با تو حرف میزینم ،میبوسمش و لب هام از لعل لب تو سرخ میشه ،باهاشم و انگار ....
من بهش از صبح تا شب دروغ میگم ،من رویام را زندگی میکنم ،من مسیر آرزو هام را طی میکنم هر روز و شب ،من بهش دروغ میگم ،من با تو زندگی میکنم ،من با توام راحله هر دم ،من بهش خیانت میکنم ،من با تو زندگی میکنم نه با اون ،امید دارم یه روز میرسه که باز چشم تو چشات میندازم ،تو میای و کنار تو زندگی ما میسازم ،من تو را زندگی میکنم راحله....
چهره ات یادم میاد ،صدای زیبات هم ،هر لحظه ،اینجا سر کار ،یا تو خونه ،هنوز یادت میوفتم ،کاش عکستا داشتم بی معرفت ،دلم برات تنگ شده ،دیروز دیدمت ولی انگار صد ساله نبودی ،موندم حالا سر دوراهی ،یادت میاد گفتی تنهات نمیزارم ،حالا ببین این شده روزگام ،قلبم واست میتپه ،نمیدونی تنهایی چه قدر سخته ،من تنهام راحله ،خیلی تنهام ،بغض دارم دوباره ،مجبورم محض باز شدن راه نفسم بشکونمش ،باز اینجا تو دفتر سر کار و همکارام که دوباره زیر چشمی اشک ریختن من را تماشا میکنن ....
راحله جونم میشه با تو دست تو دست زندگی گذاشت ،تو میتونی شباما کنار بزنی ،با تو میشه اسم هر فصل را بهار گذاشت ،تو اگه مال من باشی ....
نام حبیب هست و نشان حبیب نیست
درد هست و نشان طبیب نیست
عشق هست و نشان معشوق نیست
یاد هست و نشان یار نیست
دل هست و نشان دلبر نیست
رگ هست و نشان خون نیست
راه هست و نشان راحله نیست
عمر هست و نشان زندگی نیست
جان هست و نشان جانان نیست
سینه هست و نشان نفس نیست
غم هست و غمخوار نیست
حکایت هجران هست و نشان راحله نیست
من هستم و تو نیستی راحله من......خسرو شکیبایی میگفت :
چند نمونه سکوت داریم
یه وقت از چیزی رنجیدی سکوت میکنی
یه وقت چیزی واسه گفتن نداری
بعضی وقتا هم سکوت علامت اعتراض یا انتظاره
ولی یه وقتایی آنقدر غم تو سینته که هیچ کلمه ای توصیفش نمیکنه ،اونوقته که سکوت میکنی ...
و این یعنی تنهایی ،میدونی راحله من خیلی تنهام....
تنها سوختنی که دود نداره سوختن منه ،من که میسوزم هیچ کس نمیفهمه ،دارم میسوزم ،خیلی وقته ،تو تنها کسی هستی که میدونی ،یه کاری بکن خودت ،لطفا جانم بگیر یارا .....
یه وقتایی خیلی ازت گلایه مندم ،در برابر وجود نازنینت تمام زندگیما باختم ،بی عمر زنده ام ،میدونی یعنی چی این حرف؟در طول شبانه روز هر لحظه دارم باهات حرف میزنم ،و ساعت ها واسه باقی گذاشتن ردپای محبتم اینجا وقت میزارم ،به خاطر چی؟به خاطر تو که اینقدر خاطرت واسم عزیزه که فقط میخوام لحظه هام به خاطر تو و در راه تو سپری بشه ،ولی بعضی وقتا خیلی کم لطفی میکنی در حقم ،محبت های بی اندازت از یادم نمیره ولی گاه چند لحظه وقت گذاشتن در جواب یک اس ام اس اونقدر ها گرانبها نیست که از من دریغش میکنی ،به خدا اونقدر سخت نیست که چند روز واسه دریافت جواب یک پیام باید چشم به راه بمونم و خبری از تو نیست ،کاش فقط ای کاش لحظه ای حال من را تجربه میکردی....