ببین عزیز دلم ،درباره من هرچی میخواهی فکر کن ولی من تو غم تو اگر اشک به دادم نرسه میمیرم ،اگه روزی یاد تورا یادی نکنم میمیرم ،اسیر تو و غم سنگینت هستم....
عینک میزنم هر روز اما....
رفته بودم مرخصی ،الان تازه اومدم ،تقریبا نیم ساعته ،از روزی که رفتم مدام در تب و تابم ،درسته که ندارمت ولی در نزدیکی تو که باشم دلم آروم تره .بچه گونه باشه واست یا احمقانه حرفی که میخام بزنم ولی اینجا که رسیدم ،هوایی که تو توش نفس کشیدی بودی که نفس بهم داد ،رد پای مهربونتا که رو شن ها دنبال کردم ،اسم قشنگت را که جلوی دفترت فریاد زدم و ....دلم آروم گرفت .جانم فدات رویای من !
غم ها نمیدانند که من غمگین ترین غمگین این شهرم
بیا ای دوست که من تنها ترین تنهای این شهرم......
من زنده نیستم...
آغوشت اندک جایی برای زنده ماندن بود ،که ندارمش....
ترسم که به پایان رسد عمر و تو نیایی...
از داغ جدایی جگرم سوخت کجایی.....؟
از داغ جدایی جگرم سوخت کجایی.....؟
بی عمر زنده ام من و این بس عجب مدار
روز فراق را که نهد در شمار عمر......
دیروز فردی که عطر تورا زده بود و بوی تورا میداد تو خیابون از کنارم گذشت ،یک لحظه فکر کردم توئی...
این یعنی قتل غیر عمد...
اونکه حواسشا میده به تو
اونکه دیوونه توئه منم
حتی جونما بگیری ازم
خوشحالم و حرفی نمیزنم
یه جور حس نابی تو
یه رویا و خوابی تو
نبینم بیتابی تو ،بخند...
منم اونکه میمیره بی تو...
تحمل نداره دوریتا...
ممکنه ده ها نفر بیان به زندگیت و بهت ابراز محبت کنن ،ولی هیچ کدومشون مثل من نمیتونه چند روز مهمونت باشه ،عاشقت بشه ،بهت ابراز علاقه کنه ،در برابرت مثل شمع قطره قطره آب بشه ،و در اوج ویرانی ترکش کنی و باز هم عاشقت بمونه ،هر لحظه به یادتم...کجایی عمرم از دیروز دارم میمیرم از نگرانی؟خدایا بلا را از هستی من دور کن....
راحله جان ،کجایی شادی خندانی افسرده ای سالمی ؟؟من نمیدانم ،ولی احساسم تا بحال به من دروغ نگفته ،هر کجا هستی خیال من با توست ،هر کجا هستی روح من در کنار توست ،دستان من به معراج رفته اند تا دعایت کنن امید دل خستم ،امروز احساس خوبی ندارم ،دعا میکنم هر کجا هستی سالم و سرحال باشی و بلا ازت دور باشه امیدم ،اشک هایی را که امروز در فراق تو و در غم و در نگرانیت ریختم را بهت هدیه میکنم ،آب روشنی است .خانه ات روشن ،هر جا هستی فقط سالم برگرد پیشم نگار من ،همیشه بر من بتاب خورشید مهربان من...
شایر اگر روزی اومدی و این دلنوشته ها را خوندی و به تاریخ درج هر مطلب که در پایین هر قسمت مشخص شده توجه کردی ،از ذهنت بگذره که این مرد که اینقدر ادعای عاشقی می کنه هر چند روز میاد و یه پس میزاره ،و در روزهای دیگه یادشم نیست و دغدغه ای نداره ،ولی حقیقت امر اینطور نیست ،من هر روز میام و هر روز مینویسم ،ولی همه مطالبم را ثبت نمیکنم چون این روزها اینقدر حالم بده که نمیدونم چه حرفی درسته چه حرفی غلط ،و گرنه من هر لحظه به یادتم...
کو آن خنجر تیزی که کنم پاره جگر
که جگر سوخت دگر در طلبت بار دگر
کو آن مهر و مهی کز سر چشم تو بریخت
که دگر نیست در آفاق چو من دل داده دگر
آه ای راحله تو بر من زده ای تیر جفا؟
من که راحت به تو تقدیم کنم جان دگر
به تو نزدیک بُدم آن روز که صد حیف گذشت
به چه دل خوش کنم امروز به ایام دگر؟
یارا تو به دنبال چه گردی ،مجنون اینجاست
به تو صد بار درود و به من سودای دگر
مه شیرین من ای راحله جانم به فدات
که در این عمر بسازم ز خود افسانه دگر
شعر از علی طاهری برای تو که تنهایم گذاشتی و هنوز تمام زندگی من هستی
چه کنم؟
از تو که نگم ،سنگینی می کنه غمت رو سینم...
از تو که بگم و بنویسم ،تازه میشه همه درد هام...
ای کاش بودم اون کسی که لایق باشه صداش نوازش کن گوشهات را ،که بگم ،که بشنوی درد هام را...
بی وفا ،این نمایش برای تو بر پاست و این قصه گو برای تو می خونه ،قصه عاشقی را که در مسلخ عشق در حال قربانی شدنه ،بی وفا این قربانی برای توست و تو رو بر گرداندی از همه چیز ،لا اقل این قربانی را بپذیر...
چه کنم؟
از تو ننویسم چه کنم؟با یاد تو نفس تازه نکنم چه کنم ؟تیغ جفا بر کسی گشودی که خود سینه چاد داده بود در غمت و رو از کسی بر گردوندی که خون می گریید در عشقت و درب بر روی کسی بستی که خود را قربانی نگاهت کرده بود و راه بر کسی بستی که برای به دوش گرفتنت زین بر خود بسته بود ،آه که از کنارم می گذری و نمیشنوی صدای فریادم را ،نامهربان من ،اگر بهای توجهت جان بود من پیشتر پرداخت کرده بودم ،جانم بسوختی و آتش زدی و به دل دوست دارمت هنوز...
ببخشید امروز زیاد حرف می زنم ،آخه دلم خیلی گرفته ،روزها که رهام نمیکنی و هر دم تو خیالمی ،شب ها هم که با یادت می خوابم و تا وقتی سپیده از راه میرسه در خواب همراهمی ،باورش سخته شاید ولی تقریبأ هر شب خوابت را میبینم ،هیچ وقت من را نبوسیدی ولی من صبح که از خواب بیدار میشم گرمی بوسه هات را حس می کنم .فرداش هم که بعد از روزگاری میبینمت مثل نسیم ،بی تفاوت می گذری ،تا به حال فکر کردی چی شد که رفتی و من دیگه درب خونتا نکوبیدم ؟؟؟من ،منی که دیوانه وار دوست دارم .راحت گذاشتم بری چون یاد گرفتم بعضی وقتا باید بذاری آدما همینطوری برن ،نه واسه اینکه اونا واسه من با ارزش نیستن ،واسه اینکه من دیگه واسه اونا ارزشی ندارم و تو اینگونه ای ،من واست ارزشی ندارم (تسلیت قلب صبورم)
از امروز اسم همه مخاطبین موبایلمو به نامت تغییر میدم ،این طوری روزی صد بار بهم زنگ میزنی ،تازه تغییر صدا هم میدی ،چه کنم شاید اینطور دلم آروم بگیره ،اینجوری تصور میکنم تو هم دلت واسه کسی که بیش از همه دوست داره تنگ شده....
روز ها را برای دیدنت به انتظار میشینم ،ساعت ها را ،و حال دیگر ثانیه ها را ،آری هزار بار مردن ،رنج بردن ،و بالاخره تو از راه می رسی ،در گوشه ای ،در کناری ،در مسیری ،واکثرأ شتابان می گذری ،بی درنگ ،بی آنکه بدانی برای دیدنت آنچنان انتظار کشیده ام که گویی چند سالی پیرتر شده ام .(سلام-خسته نباشید-خداحافظ).این تمام بهایی است که تو در برابر روزگار من که در انتظارت گذشت پرداخت می کنی .افسوس که شتابان از من می گذری ولی از دل خسته ام نمی روی...
امروز که دیدمت و به قدر سلامی گذشتی رو به تو کرده و گفتم : به چه مانند کنم در همه آفاق تورا ،هر چه در وهم من آید تو از آن خوبتری.....
اگه داشتم تو رو دنیام یه صفای دیگه داشت
شب عشقم واسه من حال و هوای دیگه داشت
اگه داشتم تو رو رسوای عبادت می شدم
دلم این خسته عاشق یه خدای دیگه داشت
اگه داشتم تو رو اون قصه نویس
واسه من یه قصه های دیگه داشت
می دونم زندگی اینجوری نبود
مرد عاشق یه شبهای دیگه داشت
اگه داشتم تو رو اون میخونه که جای منه
شبها اونجا جای من یه بینوای دیگه داشت
نمی گم با تو واسم، گریه دیگه گریه نبود
با تو این زمزمه ها یه های های دیگه داشت
می دونم پیش تو آروم می شدم حتی اگه
قهر و نازت واسه من درد و بلای دیگه داشت
اگه یارم می شدی، صاحب دنیات می شدم
فکر نکن چشمهای تو یه آشنای دیگه داشت
صد آرزو در دل من کشتی و پروا نکردی
بودی طبیب دل اما این دل مداوا نکردی
غزال اگر به کمند او فتد عجب نبود
عجب فتادن مرد است در کمند غزال
هر روز درگیر رویای تو ام...
رویای من ،رفتی و بی توام امروز ولی با خاطره هایت چه کنم!!!
غم زمانه خورم یا فراق تو کشم؟
به طاقتی که ندارم کدام بار کشم؟
نه قوتی که توانم کناره جستن از تو؟
نه قدرتی که به خویش در کنار کشم...
همیشه مقصدم بودی نگار من....تا جان به تن دارم برایت می نویسم،روزی که آمدی و ندیدی دل نوشته ای جدید از دل خستم ،بدون دیگه نفسی در سینه ام نیست ،از این طریق میتونی ازم خبر بگیری و بدونی تا کی هستم ،اما بگو ،فقط بگو من چه کنم که خبری از تو ندارم....
سلام ،خودت خوبی؟از وقتی رفتی خسته ام ،خیلی خسته ام ،خوب نمیدونی روزای بیتو چه سخته ،تلخه ،از وقتی که رفتی دلم عشقا توبه کرده ،خودم میدونستم که ذره ذره میمیرم ،از اول میدونستم که تو یه رویای محالی ،گفته بودی که در کنارم میمونی تنهام نمیزاری ،ولی رفتی،و چه بد رفتی ،همش منتظرم که کی از پا در میام ،غمت خیلی سنگینی میکنه رو سینم ،از روزی که رفتی می خواستم کاغذی دلنوشته بنویسم چون داشت خفم می کرد حرفایی که راه گلوم را بسته بود ،که بنویسم ،که شاید روزی بخونی ،که بدونی ،که بفهمی ،که حس کنی راست گفتم ،سر حرفم هستم ،نمیتونم ازت دل بکنم