از نفس افتادم راحله
يكشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۴، ۰۳:۵۳ ب.ظ
چون که مهر تو دمی در نفسش جا افتاد
اشک شوری به دلش آمد و از پا افتاد
آن زمانی که در این خلوت دل ،باز تو را میخوانید
جگرش بار دگر سوخت ،در این دام افتاد
چشمهایش نفست را چو تمنا میکرد
درد هجری به دلش آمد و در جا افتاد
رخ زیبای تو را چون که بدید بار دگر
شانه اش لرزید ،باز هم همانجا افتاد
می شود راحله یکبار صدایش بزنی؟
آن شبی کز غم تو راحله ،از جان افتاد
به خدا سوخته دل را تو طبیبی و دوا
دیده بگشا که جگر سوخته در خاک افتاد
سر خوش از مهر تو و باز چنانش جاریست
اشک های شب شعرش که بر بام افتاد
شعر از علی طاهری ...در لحظه های بی پایانی که مدت ها تو محوطه منتظرت میموندم و اسم نازنینت را فریاد میزدم و تو نمیشنیدی ،همین چند لحظه پیش ،جانم فدایت نگار من ،به خدا سوگند و به مهرت ،از کل هستی دوست تر میدارمت....
۹۴/۰۸/۰۳