دیشب بود ،وسطای شب ،از زرند میومدم ،ندیدمش ،جاده رو میگم ،از جاده رفتم بیرون ،چپ کردم ،آره حقیقت داره ،با چشمای خیس نمیشه جایی را دید ،نمیشه رانندگی کرد ،خاک همه جا را پر کرد ،ماشین میغلتید ،به در و دیوار میکوبیدم ،مهم نیست ،نمیدونستم اتفاقی واسم افتاده یا سالمم ،نمیدونستم میمونم یا میرم ،ولی یه چیزش را دوست داشتم ،یه چیزی بهم ثابت شد ،فهمیدم مرز دوست داشتنت کجاست ،فهمیدم تا کجا دوست دارم ،می خوای باور کن می خوای نکن ،ولی تو اون چند لحظه ،در حالیکه تو ماشین واژگون اسیر شده بودم و مردم به سمت من میدویدن ،به خرابی ماشینم فکر نمیکردم ،به خانوادم به زندگیم به بچه هام ،به هیچ کدومشون فکر نمیکردم ،فقط آرزو داشتم بمونم تا یه بار دیگه ببینمت ،آخه حسرتش رو دلم مونده یه دل سیر نگات کنم ،فقط از خدا خواستم طوریم نشده باشه تا یه بار دیگه بهت بگم راحله خیلی بیش از اونچه تا حالا فهمیدی دوست دارم ،بگم راحله اگه بمیرم به خاطر توئه ،اگه زنده بمونمم به عشق توئه ،آره یه چیزایی بهم ثابت شد ،فهمیدم مرز دوست داشتنت کجاست ،اون لحظه ها که میون زمین و هوا اسیر بودم و فقط به تو فکر میکردم فهمیدم دوست داشتنت مرز نداره ....
جونم فدات راحله عزیز تر از جونم ....
راحله خیلی غصمه ،میدونی به خاطر دیشب که جلوی فروشگاه دیدمت ،میدونی چرا؟آخه من خیلی به خدا التماس میکنم تا یه بار ببیمنت ،اون وقت وقتی میای نمیتونم یه دل سیر نگات کنم ،دلم واست خیلی تنگه ،دلم میخواد چشم بهت بدوزم ،میترسم روزی آخر حسرت سیر نگات کردن رو دلم بمونه ،آخه وقتی میبینمت نفسم به شماره می افته ،قلبم تند تند میزنه ،دستم میلرزه ،میدونی وقتی میبینمت می خوام واست جون بدم ،باید لبخند بزنم ولی تموم وجودم فریاده ،راحله عشقم ،به اشک روی گونم سوگند ،وقتی میبینمت میخوام به پات بیوفتم و زار بزنم ،راحله وقتی میای نگاهم را ازت میدزدم تا رسوا نشم جلو مردم،وقتی تو میای باد هم میاد اونوقت مست عطر نفسهات میشم ،اونوقت دیگه نگات نمیکنم تا رسوا نشم ،دلم میخواد یه بار یه دل سیر نگات کنم راحله ،دعا کن حداقل این آرزوم را با خودم به گور نبرم راحله جونم
دیدمت سلامت نکردم ،نمیشد سلامت کنم ،دیدی که ،حالا رو سینم سنگینی میکنه ،دارم عذاب میکشم ،کاش همون لحظه جون میدادم واست....
بلبل با گل سخن می گوید ،باد با باران ،دریا با ساحل و من با تو سخن می گویم عزیز دل ای کاش میشنیدی....
مرد که گریه میکنه
کوه که غصه میخوره
یعنی هنوزم عاشقه
یعنی دلش خیلی پره....
این یعنی دلم واست خیلی تنگه....
دل در آتش غم رخت تا که خانه کرد
دیده سیل خون به دامنم بس روانه کرد
آفتاب عمر من فرو رفت و
ماهم از افق چرا سر برون نکرد
هیچ صبح دم نشد فلق
چون شفق زخون دل مرا لاله گون نکرد
ز روی مهت جانا پرده بر گشا
در آسمان مه رو منفعل نما
به ماه رویت سوگند
که دل به مهرت پایبند به طره ات جان پیوند
قسم به زند و پازند
به جانم آتش افکند خراب رویت یک چند
بیا نگارا جمال خود بنما
ز رنگ و بویت خجل نما گل رو
رو در طرف چمن بین
بنشسته چو من
دل خون بس ز غم
یاری غنچه دهن
گل درخشنده چهره تابنده غنچه در خنده بلبل نعره زنان
هر که جوینده باشد یابنده دل دارد زنده بس کن آه و فغان
ز جور مه رویان شکوه گر سازی
به شش درمحنت مهره اندازی
همچون سالک دست خود بازی
همچون سالک دست خود بازی...
خیلی طول میکشه تا ببینمت ،چنین روز که هر ثانیش یک عمره ،و بالاخره میای ،ولی خیلی زود میری ،درست مثل همین چند لحظه پیش ،غافل از اینکه بدونی واسه دیدنت چه شوقی دارم ،و بی اونکه بفهمی تو وجودم چی میگذره وقتی نسیم عطر تو مستم میکنه ،آره همین چند لحظه پیش بود که دیدمت و چیزی نمونده بود که به پات بیوفتم و زار بزنم که بی وفای من کجا بودی؟همین چند لحظه پیش بود که نگاهما به لب پالتوت دوخته بودم و می خاستم قبار لباست را سرمه چشمام کنم ،همین چند لحظه پیش بود که باز رفتی ،خیلی زود رفتی ،بی اونکه بدونی ،بی اونکه بفهمی ،بی اونکه از تو چشمام بخونی ،بی اونکه ....
دوست دارم نه اونجوری که همه به هم میگن....
یه جوره دیگه ،یه جوری که فقط من تو را دوست دارم....
یه جورایی ودست دارم ،بهتر از اونی که آرزو میکردم....
یه جورایی دوست دارم که ....
دوست دارم یه جورایی که هر جا باشم انگار همونجایی...
دارم جون میدم واست راحله ،عشقم....
بم زنگ بزن هر وقت تونستی ،ازت خبر ندارم....
ثواب می کنم توئی ،گناه می کنم توئی ،نگاه کن به هر کسی نگاه می کنم توئی...
سلام نور چشمم ،چند روزیه که تعداد مطالبی که واست گذاشتم از عدد 200 گذشته و این تعداد تو صفحه اول جا نمیشه ،بنابراین از امروز اگه دلت واسه مطالب قدیمی تر تنگ شد باید روی گزینه "مطالب قدیمی تر" در پایین صفحه کلیک کنی تا بهشون دسترسی پیدا کنی .باشه عزیزکم؟؟؟
این مطلب را تا مدتی تو هد لاین قرار میدم تا هر وقت قدم رو چشمم گذاشتی و اومدی ببینیش ....
جان من ،جانم فدات....
سه شنبه صبح بود ،هشتم دی ماه ،تو هفته ای که گذشت ،رفته بودم فرودگاه تا برم اصفهان بچه ها را بیارم .طبق قول و قراری که با هم گذاشته بودیم .پروازمون تأخیر داشت چند ساعت ،الان هم تازه برگشتم،نمیدونم گفتنش درسته یا نه ولی میگم چون باورش دارم ،میدونی هر وقت میای به خونت سر می زنی من احساست میکنم ،هر وقت این احساس را دارم بت میگم تا اگه درسته یه چیزایی به تو ثابت بشه و اگه اشتباه میکنم به خودم ثابت بشه ،ولی اون لحظه هایی که منتظر ساعت پرواز بودم و خسته از تأخیر طولانی باز حس کردم در قلبم را کوبیدی ،سایت را باز کردی و به خونت سر زدی ،اگه اومدی خوش اومدی و قدمت به چشم.....
گفتم که اگه درست بود بفهمی کجای قلبم جات دادم .جونم فدات....