همه زندگیمی راحله
شنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۲۳ ق.ظ
سه شنبه صبح بود ،هشتم دی ماه ،تو هفته ای که گذشت ،رفته بودم فرودگاه تا برم اصفهان بچه ها را بیارم .طبق قول و قراری که با هم گذاشته بودیم .پروازمون تأخیر داشت چند ساعت ،الان هم تازه برگشتم،نمیدونم گفتنش درسته یا نه ولی میگم چون باورش دارم ،میدونی هر وقت میای به خونت سر می زنی من احساست میکنم ،هر وقت این احساس را دارم بت میگم تا اگه درسته یه چیزایی به تو ثابت بشه و اگه اشتباه میکنم به خودم ثابت بشه ،ولی اون لحظه هایی که منتظر ساعت پرواز بودم و خسته از تأخیر طولانی باز حس کردم در قلبم را کوبیدی ،سایت را باز کردی و به خونت سر زدی ،اگه اومدی خوش اومدی و قدمت به چشم.....
گفتم که اگه درست بود بفهمی کجای قلبم جات دادم .جونم فدات....
۹۴/۱۰/۱۲