غم فراق

می نویسم با چشم خیسم ،حرفای دلما دونه دونه شاید یه روزی اونا را خوندی ،شاید فهمیدی چی کشیده این عاشق دیوونه گریه کردم تا بمونی ،نشد احساسما بدونی تو نشدی قسمت من ،حالا این منم که تا ابد از تو میخونه....

غم فراق

می نویسم با چشم خیسم ،حرفای دلما دونه دونه شاید یه روزی اونا را خوندی ،شاید فهمیدی چی کشیده این عاشق دیوونه گریه کردم تا بمونی ،نشد احساسما بدونی تو نشدی قسمت من ،حالا این منم که تا ابد از تو میخونه....

غم فراق

سپاس خدایی را که مرا با غم او آشنا کرد...
روزی که به این خلوت آمدی و ندیدی سخنی تازه از دل خستم،بدان دیگر نمانده نفسی در سینه ام ،چون من تا آخر عمر برایت می نویسم...

۱۶ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است



زیاد میام به خونه...

ولی حرف نمیزنم...

روزی ده بار...

بیست بار...

خونه خاک گرفته...

گرد تنهایی و سردی و تاریکی...

و انگار دلی خوش نیست که آب و جاروش کنه...

دلم تنگه برات...

خیلی زیاد...

ولی حرف نمیزنم...

نمیدونم...

شاید خیلی گفتم و نفهمیدی...

شاید خیلی باریدم و ندیدی...

شاید نمیخوای بشنوی...

نمیخوای بدونی علی را...

نمی خوای داشته باشی مرد این خونه را...

خیلی حرف دارم باهات...

ولی سفت جلو دهنم را گرفتم که حرف نزنم...

از بس گفتم و نشنیدی....

علی طاهری
۲۷ آذر ۹۶ ، ۱۷:۴۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر



اتفاقی که این چند روز داره میوفته اینه...

خوب خیلی سعی کردم راستی راستی نفرینت کنم...

از ته قلب...

اما نشد...

یعنی نخواستم که بشه...

کسی که دوسش داری را اگه نفرین کنی یعنی دوستش نداری...

پس نمیشه نفرینت کرد...

از روزی که پیام دادی که نه...

از فرداش کم و بیش نمازم را می خونم...

و تو قنوت و همین طور بعد از اون فقط دعا می کنم واسه خوشبختیت و دعا می کنم خدا کمکت کنه درست تصمیم بگیری...

درست فکر کنی...

و طوری زندگی کنی که در شعن و منزلتته...

نه طوری که خودتم هم حالت بهم بخوره از اینکه بهش فکر کنی...

خیلی ازت ناراحتم...

و خیلی به تصمیماتی که میگیری بد بین...

فکر می کنم راه اشتباهی را پیش رو گرفتی...

به هر حال من فقط واست دعا می کنم که درست پیش ببری زندگیمونا...

خیلی حالم بده این روزها و خیلی دلما شکوندی...

کاری که بار ها و بارها کردی...

به خاطر داشتنت ،از دست ندادنت و دوباره به دست آوردنت همه کار کردم ولی ندیدی و نخواستی ببینی...

مهم نیست...

خلایق هر چی لایق...

من خستم فقط از دستت...

خیلی خستم...

خیلی خستم کردی با بچه بازیهات...

دوست دارم...

خیلی...

ولی ولت می کنم که خودت تصمیم بگیری...

فکر کنم دیگه اشک ها و زجه های من پیش تو اعتباری نداره...

هنوز اشک میریزم...

ولی اینبار آروم که تو صداشونا نشنوی...

خدا روزی بین من و تو قضاوت می کنه...

فقط امیدوارم دست ا زلج بازیهات برداری...

و بفهمی هنوز خیلی راه پیش رو داری....

و باید درست زندگی کنی...

هفته گذشته کلا از تو خونه نیومدم بیرون...

کمر را بدجور خورد کردی...

ذوق داشتم ذوقما کور کردی...

امید داشتم امیدما ناامید کردی...

دل سردم کردی از زندگی...

هیچ کدوم مهم نیست...

ولی راحله برو جلو آینه...

34 سالت به زودی تموم میشه...

بچه نیستی...

فقط درست زندگی کن...

و درست تصمیم بگیر...

و چشم رو حقایق زندگیت نبند لطفاً...

ممنون...

خستم...

خیلی حالم بده...

علی طاهری
۲۵ آذر ۹۶ ، ۱۸:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


بار ها امروز اومدم خونه...

ولی نمیتونم حرف بزنم...

خیلی ازت دلگیرم ،خیلی...

نمی دونم چی باید بهت بگم...

چی بگم به کسی که کمر به نابودی من بسته...

چی بگم به کسی که نمی خواد پا بزاره رو فرشی که گره به گره اون را با اشک چشم براش بافتم...

نمی دونم ،فقط خستم از حرف زدن با کسی که کمتر از دیوار می شنوه حرفام را و کمتر از سنگ می فهمه محبتی که بهش دارم را...

خستم...

علی طاهری
۲۲ آذر ۹۶ ، ۱۲:۵۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر



اندر تن من...

جان و رگ و خون همه توئی راحله...

ریحانه ام...

علی طاهری
۲۰ آذر ۹۶ ، ۰۳:۰۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر



خوب امشب مست کردی و ریدی به من...

این عکسا گذاشتم که یادت بیاد کجا باید میبودی و الان کجایی...

به نظرم خیلی حرفای بدی تحویل من دادی...

و خیلی ناراحتم کردی...

زنگ ها و پیام ها و اس ام اس های امشب من همه از روی عشق و محبتی بود که بهت داشتم...

و البته نگرانی من برای تو...

که کجایی و چه می کنی...

خیلی هم نگرانیم بی راه نبود...

هر جا بودی...

نمیتونستی جواب منا بدی...

یا نخواستی جواب بدی...

منم جون میکنم که برا تو زندگی را محیا کنم که برگردی...

جالبه نه...؟؟؟؟؟؟؟

به من میگی دل سیاهی...

بعد خودت یه شب چندین زنگ منا جواب نمیدی...

از ساعت 4 تا ساعت 10 شب...

اون وقت من دل سیاهم...

باشه راحله خانوم...

این درستش نیست...

برا خودم متأسفم فقط که واسه کسی میمیرم که.........

علی طاهری
۲۰ آذر ۹۶ ، ۰۰:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

موضوع اینه که هر وقت میای خونه من به دلم آگاهه و هر وقت نمیای هم همین طور...

واسه همینه که اسمش را گذاشتم خونه...

وقتی میام و مدت زمان زیادی نبودی می فهمم...

به دلم می افته...

درست مثل خونه ای که بیای و ببینی نگارت اونجا نیست و از آخرین حضورش خیلی میگذره...

به دلم افتاده چند روزه نیومدی...

علی طاهری
۱۸ آذر ۹۶ ، ۱۵:۴۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر



نمیشه...

این شکلی نمیشه...

من خودما به آب و آتیش بکشم...

بعد یه روز سکته بزنم که می خوان بیان خواستگاری زنم...

میتونی بفهمی این حرف را؟؟؟

من که دل ازت نبریدم...

من که رهات نکردم...

تو انداختیم بیرون از زندگیت...

بیشتر از بچه به مادرش من به تو تعلق خاطر دارم...

از ظهر تا همین الان داره صرم گیج میره...

مگه میشه؟؟؟

مگه داریم؟؟؟

کدوم گوساله ایی تا حالا نشسته بیان خواستگاری زنش که من دومیش باشم؟؟؟

کدوم خری آخه؟؟؟

به من بگو...

تو بگو...

خوب نا مسلمونا زنما بم برگردونین...

خوب بی دین ها با دل مردم و با زندگیشون بازی نکنین...

به خدا یه بلایی سر خودم میارم راحت شم از دست همتونا...

روان منا ریختین به هم...

حالا امشب گفتی نیان...

امروز نرفتی سر قرار باهاش...

من که میدونم ول کن نیستن...

من که میدونم بالاخره خاک عالم را سر من میریزی...

منم که تا با مادر از خود راضیم حرف میزنم راجع به تو بلند میشه میره...

تکلیف چیه؟؟؟؟

باشه راحله خانوم...

از هر عالِمی می خوای بپرس...

از هر کی قبولش داری...

رابطه زناشویی یک رابطه دو طرفس...

نه صد طرفه...

من در قبال تو مسئولم...

تو در قبال من...

فردای قیامت من و تو را جلوی هم قرار میدن...

نه من را جلوی خانواده تو میزارن و نه تو را جلوی خانواده من که بخوایم به اونها جواب پس بدیم...

تو زن من بودی نه زن مادر من...

تو زن من بودی نه زن بابای من...

تو زن و ناموس من بودی و الان تا سر حد جون دارم استرس میکشم...

تو در برابر من مسئولی راحله...

به خدای عالم قسم خیلی حالم بده...

و نمیبخشمت...

که این روزا به سرم آوردی...

زن منا به زور از تو اغوشم کشیدی بیرون....

بابت این همه حال خرابی که بم هدیه دادی ممنون....

علی طاهری
۱۷ آذر ۹۶ ، ۰۴:۰۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر



برایت بار ها باید بگویم...

که در رگ های من جاری شدی چون خون...

که از من ساختی...

بار دگر مجنون...

دلم برای مزه مزه کردن دستات تنگ شده دوباره...

علی طاهری
۱۶ آذر ۹۶ ، ۰۵:۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر




من آنِ توام...

مرا به من باز مَده...

علی طاهری
۱۵ آذر ۹۶ ، ۱۵:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر



وقتی عطر نفسامون به هم گره می خورد...

دیشب تو آغوشم گرفتمت...

ولی کاش تا لحظه مرگم نمی ذاشتم بری...

شاید پنجاه بار بوسیدمت...

ولی ای کاش پنج هزار بار بوسیده بودمت...

شاید سه ساعت نگاهت کردم...

ولی ای کاش سه هزار سال چشم ازت بر نمیداشتم...

راحله...

من بی تابتم...

علی به فدای یک نگاهت...

بی تاب بودم...

بی تاب ترم کردی...

عاشق بودم...

عاشق ترم کردی...

مجنون بودم...

مجنون ترم کردی...

خیلی حالم بده...

من الان...

همین الان...

راحلما می خوام...

علی طاهری
۱۵ آذر ۹۶ ، ۰۴:۴۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر



خیس میشم با تو هر شب زیر بارونی که نیست...

دستتو محکم گرفتم تو خیابونی که نیست...

باشمو عاشق نباشم کار آسونی که نیست...

عاشقت میشم دوباره عاشق اونی که نیست...

من خدایی با تو اینجا از تو میسازم که نیست...

باید هر شب روی رازی پرده بندازم که نیست...

تو منو به بند کشیدی تویه زندونی که نیست...

عاشقت میشم دوباره عاشقه اونی که نیست...

عاشقت میشم دوباره عاشقه اونی که نیست...

غرق میشم تو سیاه موج موهایی که نیست...

دوره تو میگردم اینجا دوره میدونی که نیست...

تو یه روزی برمیگردی از خیابونی که نیست...

عاشقم میشی دوباره عاشقه اونی که نیست...

عاشقت میشم دوباره عاشقه اونی که نیست...

عاشقت میشم دوباره عاشقه اونی که نیست...

علی طاهری
۱۴ آذر ۹۶ ، ۱۹:۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر



به جان تو قسم که من زِ دوریت دگر به جان رسیده ام...

بی تابم...

بی تاب...

بی تاب...

علی طاهری
۰۹ آذر ۹۶ ، ۰۴:۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
خیلی دلم گرفته...
تا الان همش دارم عکسی که فرستادی را نگاه می کنم...
نمیتونم باور کنم زندگیما دادم دستت که تو تصمیم بگیری و بپاشونیش...
همین که به لب هات نگاه می کنم طعمشون زیر لبم میاد...
چی بهت بگم ؟؟؟
چی کارت کنم؟؟؟
فقط....
نمیدونم...
خیلی از دستت ناراحتم...
خیلی دوست داشتم و قدر عشقی که بهت داشتما ندونستی...
نمیدونم...
ولی خیلی ناراحتم ازت...
خیلی دلم گرفته...
علی طاهری
۰۷ آذر ۹۶ ، ۰۴:۴۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


من همین طوریشم شبا خوابم نمیبره....

عکست ویروونم کرد...

امشب شب مهتابه...

حبیبم را می خوام...

حبیبم اگر خوابه...

طبیبم را می خوام...

خواب است و بیدارش کنید...

مست است و هوشیارش کنید...

گویی فلونی اومده...

اون یار..................

علی طاهری
۰۷ آذر ۹۶ ، ۰۳:۵۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر



زیاد از تو می نوشم...

بگیر استکانم را...

کاش یک دم از خیالم می رفتی...

علی طاهری
۰۵ آذر ۹۶ ، ۰۴:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر



همین که رفتی و مُردم...

تلاش کن که برگردی...

و در کمال خونسردی...

مرا به خاک بسپاری...



علی طاهری
۰۴ آذر ۹۶ ، ۱۷:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر