حال خراب من
نمیشه...
این شکلی نمیشه...
من خودما به آب و آتیش بکشم...
بعد یه روز سکته بزنم که می خوان بیان خواستگاری زنم...
میتونی بفهمی این حرف را؟؟؟
من که دل ازت نبریدم...
من که رهات نکردم...
تو انداختیم بیرون از زندگیت...
بیشتر از بچه به مادرش من به تو تعلق خاطر دارم...
از ظهر تا همین الان داره صرم گیج میره...
مگه میشه؟؟؟
مگه داریم؟؟؟
کدوم گوساله ایی تا حالا نشسته بیان خواستگاری زنش که من دومیش باشم؟؟؟
کدوم خری آخه؟؟؟
به من بگو...
تو بگو...
خوب نا مسلمونا زنما بم برگردونین...
خوب بی دین ها با دل مردم و با زندگیشون بازی نکنین...
به خدا یه بلایی سر خودم میارم راحت شم از دست همتونا...
روان منا ریختین به هم...
حالا امشب گفتی نیان...
امروز نرفتی سر قرار باهاش...
من که میدونم ول کن نیستن...
من که میدونم بالاخره خاک عالم را سر من میریزی...
منم که تا با مادر از خود راضیم حرف میزنم راجع به تو بلند میشه میره...
تکلیف چیه؟؟؟؟
باشه راحله خانوم...
از هر عالِمی می خوای بپرس...
از هر کی قبولش داری...
رابطه زناشویی یک رابطه دو طرفس...
نه صد طرفه...
من در قبال تو مسئولم...
تو در قبال من...
فردای قیامت من و تو را جلوی هم قرار میدن...
نه من را جلوی خانواده تو میزارن و نه تو را جلوی خانواده من که بخوایم به اونها جواب پس بدیم...
تو زن من بودی نه زن مادر من...
تو زن من بودی نه زن بابای من...
تو زن و ناموس من بودی و الان تا سر حد جون دارم استرس میکشم...
تو در برابر من مسئولی راحله...
به خدای عالم قسم خیلی حالم بده...
و نمیبخشمت...
که این روزا به سرم آوردی...
زن منا به زور از تو اغوشم کشیدی بیرون....
بابت این همه حال خرابی که بم هدیه دادی ممنون....