![](//bayanbox.ir/view/5300332550253778593/image.png)
چند روز بود تو مسافرت کاری بودم...
شهر به شهر و بیابان به بیابان...
ببخش که چند روز پست نذاشتم...
در به در تلاش برای بهتر کردن شرایط و به امید اونکه روزی برگردی...
اما راستش دلم خیلی گرفته...
می شُد تو باشی...
و تو کار و مسافرت های پیاپی همراهیم کنی...
راستش کار آزاد خیلی سختی داره...
و من تنها و خستم...
ازت خیلی ناراحتم که تو روزای سخت عهد شکستی...
توئی که حتی برای توضیح دادن به بقیه دلیلی قانع کننده نداری و داستان میبافی...
مثلاً در میای میگی به سمیه علی اقا حتی نمیذاشت من بچه هاما ببرم حمام...
چرا اینقدر دروغ میگی؟؟؟
من فقط گفتم جلو بچه هات لُخت مادر زاد نشو زشته...
خودتم قبول داری و اگر فکر می کردی کارت درسته میگفتی علی آقا حتی نمیذاشت من لخت مادر زاد بشم جلو پسرام...
من فقط گفتم شُرت پات باشه همین...
این میشه دلیل طلاق مومن خدا...
کار به گذشته ندارم...
ولی با وجود همه مخالفت های خانوادم برای زندگیم با تو و اصرار فاطمه برای برگشتنش من تصمیمما گرفته بودم و حتی اگه پیام هایی تو یک مقطع بین ما رد و بدل شده بود تصمیم گرفتم با همه اذیت ها و بی مهریت هات با تو باشم و وکیل گرفتم و در عرض یک ماه طلاقش دادم فاطمه را که فارق از همه کس و همه چیز با تو باشم...
ولی تو چون من بی کس بودم بهم پشت کردی...
راحله خانوم من جوونم تو اوج جوونیم زنما ازم گرفتی...
حلالت نمیکنم...
خیلی الان نیاز دارم زنم ،ناموسم ،عشقم کنارم بود...
خستم...
دلم می خواد به خانومم اروم بگیرم ولی تو به زور ازم گرفتیش و من حلالت نمیکنم...
کاش به جای دروغ گفتن به این و اون می گفتی علی آقا با اشک چشم منا طلاق داد...
کاش می گفتی حتی شب آخر تا صبح مناتو آغوش خودش گرفت...
کاش می گفتی روز قبل طلاق اشک میریخت و بدن من را می بوسید و میلیسید و زجه می زد...
کاش جرأت داشتی و اینا را می گفتی تا همون فامیلت جای من سیلی بهت بزنن که چطور این کارا با این مرد کردی...
راحله خانوم...
زن ثابقم ،بچه هام ،پدر و مادرم ،و همه خوشی هاما پات گذاشتم و تو به من پشت کردی ...
نمی بخشمت...
اگه می دونستم این کارا باهام می کنی حداقل بچه هاما نمیدادم به اون زن...
گفتم نرو...
روزای سخت زندگیمون رفت...
روزای خوش پیش رو مونه...
نموندی...
لج کردی...
بچه بازی کردی...
رفتی...
میگی با خانوادت بیا من اشتباهما تکرار نمی کنم...
ولی نمیدونی انسان مسئول تصمیماتشه و باید مسئولیت اون ها را قبول کنه...
من اگه خانوادم کلید خونشونا نمیدن من یکی از روش بزنم راحت برم و بیام و هر دفعه بهونه میارن نتیجه تصمیم مشترکمون و البته به پیشنهاد شما بود که بدون اجازه اونا ازدواج کنیم و من الان اگه بی کسم به خاطر توئه و تو باید مسئولیتش را قبول کنی...
نه که فرار کنی ازش...
علی اگه تنها شد سر تو تنها شد...
و تو باز تنهاش گذاشتی...
به خاطر مشکلات که قابل حل بود ،مسائلی که من قبول کردم تغییر بدم ،شرایط مادی که قول دادم فراهم کنم واست...
ولی عهد شکستی...
راحله خسته شدم از بس از صبح تا شب باهات حرف زدم در حالیکه نیستی...
و از بس بی خوابی کشیدم تو شبایی که نیستی بغلت بگیرم...
دید چشمام کم شده...
چرا خد ارا در نظر نمیاری؟؟؟
زنما به نا حق ازم دزدیدی...
یا به من برش گردون...
یا .........
مواظب خودت باش و بدون خیلی دلم می خواد صداتا بشنوم...
ولی افسوس که به خواست آدمای دورت که حاظرم قسم بخورم واسشون مهم نیست تنها موندنت این شانسم ازم گرفتی...
جالب بود برام که خواهرت بعد اطلاع از تصمیمت برای جد اشدن از من هم به تو بیشتر محل میذاشت و هم به من...
اونا از من متنفر بودن؟؟؟
خدا ازشون متنفر باشه که اثباب جدایی ما شدن...
هم خانواده تو هم مال من...
ولی راحله...
عهد بسته بودی...
به خدا حلال نمیکنم و نمیبخشمت...
راحله...
خدا هست...
خدا میبینه...