یه روز تو ماشین بودم ،همین چند وقت پیش ،بارون میزد به شیشه ماشین ،می خواست باریدن را نشونم بده ،ولی نمیدونست چشم من خلاصه همه ابرهاست....
دوباره اشک....
باران گرفته دوباره ،راحله چتر برده ای ؟
ترسم که اینبار بمیرم من از این غم ،چتر برده ای ؟
امروز دوباره ابرهای نگاهم گرفته اند
ترسم که خیس شوی آخر ،چتر برده ای ؟
دلواپسم نباش راحله،هنوز زنده ام
دلواپس توأم هر دم ،چتر برده ای ؟
یک روز می رسد که برایت نمی چِکم
آن روز که مُرده ام دگر ،چتر برده ای ؟
تا آن دمی که بگیرم تو را سخت آغوش
غم دارد آسمان دلم ،چتر برده ای ؟
تا لحظه ای که بَهایَت ندانم چیست
خون می چکد دوباره از این چشم ،چتر برده ای ؟
آنگاه که دوباره ببینمت راحیل
جایم بده به زیر چتر خودت ،چتر برده ای ؟
.
شعر از علی طاهری ،همین الان که هنوز تو دفترم نشستم و در توأم هنوز ،سخت گرفتار و برایت می بارم....