امیدوارم اونقدر معرفت داشته باشی که حرفایی که تو خونه میزنما به کسی نشون ندی...
مخصوصاً مشاورت...
چون اینجا حریم خصوصی منه...
و راضی نیستم کسی جز تو وارد حریمم بشه...
دیشب قرار بود مهمون آغوشت باشم...
تو دعوتم کرده بودی...
ولی درا باز نکردی رو مهمونت...
تا صبح چندین بار به هوای اینکه کنارمی بیدار شدم...
تو نبودی...
جای تو متکا بود...
و قاب عکست...
خیلی تعجب میکنم ازت...
که چه ساده خط کشیدی به عشق ریشه داری که بین ما بود...
در عرض چند دقیقه....
و تردید ندارم که با عباسلو زندگی نمیکنی...
چون در شأنت نیست...
و مطمئنم پشیمون میشی از اینکه ولم کردی...
اما راحله عزیز تر از جانم...
چرا اینقدر بد رفتی اینبار؟؟؟
چرا اینقدر با بی رحمی...؟؟؟
چرا اینقدر با سنگ دلی...
دو روز قبل قرار ملاقاتت با من؟؟؟
خدا را خوش میاد؟؟؟
نمیتونی یک راه واسه خودت معلوم کنی تو زندگیت و تو اون راه ثابت قدم باشی....؟؟؟
ما به پیشنهاد تو با هم دوست شدیم دوباره....
مگه نه؟؟؟
ما قرار بود اردیبهشت بریم گرجستان بگردیم....
قرار بود الان کنار هم باشیم...
چرا اینقدر با دل من بازی کردی و رفتی؟؟؟
چرا صدای خدا را نمیشنوی که فریادش به آسمون بلند شده از دست بی وفایی های تو....
چرا آخه چرا؟؟؟
مشاورت مگه تو خلوت ما بوده و دیده که چقدر ما به هم مشتاقیم؟؟؟
مگه دیده که اظهار نظر اونا میذاری سر لوحه زندگیت و منا یک عمر تو حسرت عشقم تنها میذاری؟؟؟
راحله اینبار بیش از هر دفعه دیگه بد کردی...
بد کردی...
بد کردی...
بد کردی...
تکرار می کنم راضی نیستم پای کسی را به حریم خصوصیم بکشونی...
راضی نیستم کسی ببینه حرف های منا اینجا...
غیر از تو...