سوگند
به بهاری که گذشت و به دل و جان سوگند
به وفای تو و بر هر گل و ریحان سوگند
از همان روز که دیدم تو و زانو زده ام
دیده ام خون شد و بر این تن بی جان سوگند
نقش شعر من و حافظ همه چشمان تو بود
به همان چشم و لب و حال پریشان سوگند
همه گویند که روزی بروم از بر دوست
من که جایی نروم بر می و مستان سوگند
من که افتاده به چاهت شده ام ،حضرت دوست
به همان پیروهن پاره زِ گرگان سوگند
تازه دیدم من و دل هر دو گرفتار توئیم
به همان دیده بی یوسف کنعان سوگند
طُره موی تو در بند و چنانم انداخت
که رهایی نتوانم ،به یزدان سوگند
گفته بودی که در این خلوت و دندان گیرم
دلبرا دست خودم نیست ،به قرآن سوگند
همه سال و مه من را تو خود می دانی
مست روی تو شدم بر لب عطشان سوگند
گرچه هرگز نبُدَم شاه شب قصه تو
من غلامم به در خانه ات ای خان ،سوگند
شعر از علی طاهری