فهمیدم چرا اینقدر طول میکشه تا ببینمت
نشسته بودم تو دفترمهندس تبریزی ،پرده های اتاقشم بسته بود ،ولی وقتی از کنار دفترش گذشتی سایَت پرده اتاق را نقاشی کرد ،حالا فهمیدم چرا این قدر طول میکشه تا ببینمت ،نمیای این طرف ،حتی واسه دسترسی به سرویس ها هم نمیای این سمت ،خوب هر کسی آزاده تو انتخاب مسیرش ،ولی تو که میدونی کسی این طرف ثانیه ها را واسه دیدنت میشماره ،تو که میدونی کسی این طرف هست که زندگیش به همین لحظه های دیدنت بنده ،تو که میدونی یه نفر اینجا شب و روز واسه تو جون میده ،تو که میدونی یک نفر اینجا چشمش به راه خشک شده تا تو را ببینه ،تو که میدونی....
پس چرا از اون طرف میری ؟چرا همین دیدنت را از من دریغ میکنی ؟آخه چی باعث میشه همه چیت را ازم بگیری ،حتی یه لحظه دیدنت را ،راحله به اسم قشنگت قسم به در خونت گدایی از من بینوا تر نداری ،چرا از اون طرف میری ؟زمینی که ما روش راه میریم لیاقت نداره خاک پای تو باشه ؟عزیز دل خستم ،من تو زندگیم فقط دل خوشیم همین لحظه های دیدنت بود .راحله ازم نگیرشون....