خدایا دیگر تاب پریشانی ندارم
به خود میگم :
اگر عاشقانه هوادار یاری....
اگر مخلصانه گرفتار یاری....
اگر آبرو می گذاری به پایش ،یقیناً ،یقیناً خریدار یاری....
بگو چند شب تو گذشتی ز خوابت.....
چه اندازه در خاطرات زاریاری....
دل آشفته بودن دلیل کمی نیست....
اگر بی قراری بدان یار یاری....
به شانه کشیدی غم سینه اش را ،و یا چون بقیه تو سر بار یاری؟؟....
به گریه شبی را سحر کردی یا نه ؟؟ چه مقدار بی تاب و بیمار یاری ؟؟
اگر این چنینی بدان یار یاری....
و پایان این بی قراری بهشت است ،بهشتی که سر خوش ز دیدار یاری....
خدایا به روی درخشان راحله ،به زلف سیاه و پریشان راحله....
به چشمان از غصه گریان من....
به لب های گرم و نگاه دلربای راحله....
به دستان سرد و گرفتار من،به چشم امید من....
به حال نیاز و قنوت نمازم ،به راحله راحله راحله گفتنم....
به برق نگاه و به خال سیاهش ،به عطر ملیح گریبان راحله....
مرا دائم الاشتیاقش بگردان ،مرا سینه چاک فراقش بگردان....
مرا قربانی نگاهش بگردان....
آمین یا رب العالمین....