راحله......زندگیم شد سراپا حدیثت.....
شنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۴، ۰۴:۰۲ ب.ظ
امروز ده ها بار از دفترم اومدم بیرون تا دمی روی ماهت را ببینم ،حتی از دور ،و سلامت کنم ،اما نیامدی ...
نسیم میوزد و سلامم را به او می سپارم تا چون از پنجره اتاقت از تو گذشت به تو برساند سلامم را ...
خوشا به حال نسیم که میبیند و میبوسدت هر دم...
خوشا نسیم صحرا ،که بگذرد بر یارم
که بوسه ها بر گیرد ز چهره دلدارت
وزد به تار مویت ،به عشوه ها گیسویت شانه کند
به کام دل بر رویت بوسه زند
هر آنچه گل بیند در باغ و چمن همه در قدمت فکند
ای کاش من نسیم بودم...
چو میروی ای صبا خرامان
از این گذرگه به کوی جانان
بگو چو مویش منم پریشان
همچون شبنمی ارمغان ببر سوی نازنینم
اشک شوق من تا کند بیان عشق آتشینم.....
۹۴/۰۶/۲۸