دقیقاً صحبتمون به جایی که میرسه که حق با منه...
سکوت می کنی...
بعد چهار ماه پیام دادی...
و وقتی صحبت به جایی می رسه که باید نتیجه گیری کنیم...
ادامه نمیدی...
تمام تقصیر را گردن می گیرم...
هم سر طلاق...
هم سر اتفاق فروردین که نمی دونم اسمش چیه...
دلیلش را هم نمی دونم...
ولی گردن می گیرم...
چون نمی خوام دیگه ادامه پیدا کنه...
منا ببخش...
اگه هر گناهی کردم...
منا ببخش به خاطر هر گناهی هم که نکردم...
هر دلیلی باعث رفتنت شد تو فروردین...
بدون دیگه نمی خوام و نمیتونم بدون تو ادامه بدم...
بدون که امن ترین جا واست آغوش منه...
آغوش مردی که تو را به خواطر تو می خواد...
و علی رغم هر بلایی که سرش آوردی و هرچقدر بهش بدی کردی ازت نبریده...
راحله ازت خواهش می کنم...
بم رحم کن...
نمیتونم فردای بدون تو را تصور کنم...
همیشه دیدی...
و خودت می دونی که چقدر دوست دارم...
ناز چشماتا به جون می خرم عزیزم...
من بیتابتم...
نزار زندگیم بدون تو سپری بشه...
برگرد به آغوشم...
برگرد بزار تموم کنیم همه برنامه ها را...
من و تو مال همیم...
زن و شوهر بودیم...
و من شوهری که هیچ وقت ازت نبریدم...
نه بعد طلاقت...
نه بعد رفتنت فروردین...
من به خاطر تو و هنوز به امید فردای بودنت سخت تلاش کردم...
نزار تلاشم بی ثمر بمونه...
خیلی ازت دلگیرم...
ولی دارم دوباره بهت این فرصت را می دم که بیای...
بزار دوباره به آرامش برسیم...
در کنار هم باشیم...
برای همیشه...
من بهت نیاز دارم...
خیلی ....
راحله...
بهم رحم کن...
می خوام که باهام آشتی کنی...
هر چند به خدا دلیل قهرت را نمیدونم...
ولی من عذر می خوام...
بابت هر گناهی که ناخواسته انجام دادم...
ببخش...
بزرگی کن...
بگذر...
همین طور که من دارم می گذرم...
من بدون عطر نفسات نمیتونم زندگی کنم...
و تو تنها کسی هستی که این واقعیت را می دونی...
پس رحم کن بهم...
بس کن...
بس کن...
بس کن...
بس کن...
دلم دیگه طاقت نبودت را نداره...