عکسی که فرستادی منا یاد یک ماه پیش انداخت...
از بندر انزلی برمی گشتم...
واسه ترخیض چوب رفته بودم...
رسیدم قم...
رفتم حرم...
با تو...
ولی تو نبودی...
بودی...
اما نبودی...
دستتا گرفتم...
رفتیم تو با هم...
خیلی اشک ریختم...
نمی دونم ولی خیلی درد و دل کردم باهاش...
گفتم روزی که اومدیم با راحله اگه گفته بودی میره بیشتر می موندیم پیشت بی بی...
راحله دلم برات تنگه قربونت برم عزیز دلم...
پیام نمیدم بهت چون بهم بی حرمتی می کنی...
زنگ نمیزنم چون مثل آب خوردن خوردم می کنی...
ولی دارم جون می دم عزیز دل خستم...
قربونت برم راحله...
راحله...
راحله جونم...
همسرم...
همدمم...
جیگرم...
جگر گووشم...
کجایی عزیز دلم...
الهی علی به فدای چشمات...
کجایی قربونت برم...
چند شب پیش تو حال خوابم برد...
صبح مادر می گفت مدام اسممتا صدا میزدم...
چکار باهام کردی دروغ گوی من؟؟؟
مگه نگفتی عادی میشه؟؟؟
پس چرا عادی نمیشه؟؟؟
چیزی ازم نمونده دیگه...
عزیز دلم...
راحله فداتشم...
دلم برات تنگه...
ناموسما بهم پس بده...
محتاجشم...
سردمه...
آغوش گرمش فقط میتونه آرومم کنه...
من زنما می خوام...
غارتگر عالم...
دنیاما بهم برگردون...
زیاد بر نمیگردم به عقب...
از همین چند روز پیش میگم...
اومدم سرچشمه...
دیدمت...
گریه کردیم...
بغل کردیم همدیگرا...
دوست داشتیم هم را...
بعد گفتی میای سر زندگیت...
چهار روز بعدش پیام دادی که برنمیگردی...
با وجود اینکه من به عشق تو با خانوادم صحبت کردم...
خونه دیدم واسه رهن...
بهترین جای شهر...
گفتی با من زندگی نمیکنی...
چند روز بعد پیام دادی...
کمی نرم تر بود...
بعد زنگ زدی...
شب بود...
خوب صحبت کردی...
گفتی ببخشید اگه دلتا شکستم با حرفام...
گفتی به دل نگیر...
دو روز بعد دوباره با پیام نا مربوطت دلما شکستی...
چند روز بعد دوباره زنگ زدی...
از عکس هامون حرف زدی...
چند تا شا فرستادی...
فرداش پیام عاشقانه دادی...
"ای مونس غم گسار چونی بی من و ادامه اون..."
عصرش اما با افتخار از همکارت که روزی زندگی منا ریخت به هم حرف زدی و ریدی رو من...
که هیچ گهی نیستی علی...
و هیچ گهی نمی تونی بخوری...
یک سوال ازت دارم...
واقعاً اصلاً از خدا نمیترسی؟؟؟
به چه حقی به خودت اجازه میدی مکرراً من را بریزی به هم...؟؟؟
به چه اجازه ای مکرراً منا را خونه نشین میکنی...
الان چند روزه دوباره نرفتم دنبال کارام...
ر.زی که پیام دادی که دیگه برنمیگردی یه مشتری گرجی را از دست دادم...
چون کارشا آماده نکردم و 3 روز جوابشا ندادم...
صبح میرم حتماً بیرون...
ولی الان چند روزه خونه نشینم کردی...
دلم را مکرراً میشکنی...
شب یلدا به اندازه کافی داغون بودم...
بابام مهمون داشت...
مهمونی بزرگی بود و من نرفتم خونه تا صبح...
اون به درک...
مگه تو کی هستی فکر می کنی که حق داری هر وقت خواستی به من محبت کنی و هر وقت دلت خواست برینی رو من...
هیچ وقت حلالت نمیکنم...
بابت رفتارات...
بابت ظلمی که به من کردی...
به خاطر ظلمی که هنوز ادامه میدی...
خدا ازت نگذره راحله...
خدا جوابتا بده...
فقط اینا بهت بگم...
بدون به هیچ عنوان نمیتونی عشقی که بهت داشتم را منکر بشی...
پیش هرکی بری بگی شوهر من خیلی با من سکس میکرد پس منا دوست نداشت و عشقش به خاطر شبش بود بهت میخنده بیچاره...
بهت می خنده...
دلم به حالت میسوزه...
واقعاً کوفتت بشه این همه محبتی که بهت داشتم....
کوفتت بشه که به خاطرت زندگیما رها کردم...
حالا میشینی چرت و پرت تحویل من میدی...
برات متأسفم واقعاً...
خیلی راحله...
خیلی برات متأسفم...
به خاطرت همه کار کردم...
تو اما تو توهم چند تا کلمه حرف گیر کردی...
جای زندگی پیش کسی که عاشقانه دوست داره زندگی با نکبت همراه با حسرت و تنهایی را انتخاب می کنی...
و من باید جور حماقت تو را بکشم...
فقط اگه میدونستم اینقدر نادونی هیچ وقت سمتت نمیومدم...
من همه چیزما سر تو از دست دادم تو میشینی هفته ای دوبار میرینی رو من...
حرمتم را نگه نمیداری...
آرزو می کنم خدا حرمتت را بشکنه...
تو زندگیم اندازه امروز ازت دلگیر نبودم...
من و اشک و غم دوری زنی که به خاطر داشتنش همه چیزما دادم....
تو و بی حرمتی و توهم حرف های نامربوطت...
خدا روزی بین من و تو قضاوت خواهد کرد...
و اون خدای دل های شکستس...
و اون روز دیر نخواهد بود...